406. بدتر از بد

ساخت وبلاگ

دیروز بعد از تمام اعصاب خوردیا رفتم خونه سر نهار اومد دوتا لقمه غذا بخورم هی زنگ پشت زنگ بیمارستان اعصابم خوردددددددددددددددددد بعدش گوشی پرت کردم کنار بعدم کنترل ، همسرم صداش درنمیومد. کل بعداز ظهرم داشتم گوله گوله اشک میریختم تا شب. شب همسر اومده رفته خریدای مامانش اینا رو کرده بعد رفته اونجا شامشم خورده بگو بخندشو کرده یه ظرف غذا هم گرفته دستش اومده منم که اون شکلی میگم پس خریدای خودمون کو؟ آقا یادش رفته. خریدای بقیه یادش نمیره ها! هی هم تکرار که خواهرممممممممممم درست کرده خواهرممممم درست کرده انگار من بدبخت روزی دو وعده غذا درست نمیکنم اون شاخ فیل شکسته . منم گفتن ماهی اش دریاییه جیوه داره نمیخورم.

حالا خبر بدترررررررررررر خواهرشوهر بزرگه با ما میاد من بدبخت شانس ندارم یه 4 روز میخواستم برم خونه بابام اینا نفس بکشم به شوهر گفتم من دلم میخواست توهم نیای . میگه حالا ما که این دوسال کمکش کردیم اینم دیگه کارای پایان نامشه ایشالله به سلامتی تموم بشه . اهههههه اهههههههههه اهههههههههه

اعصاب ندارم. ناراحتم. دلم تنگ شده حالا دیگه دلمم نمیخواد برم :/

284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 157 تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1396 ساعت: 19:27