441. وات د فاز؟

ساخت وبلاگ

شده آدمای اطرافتون یهو فازشون عوض بشه؟ ما سر کار سه نفر بودیم که همیشه باهم چایی میخوردیم تو روز، باهم خیلی صمیمی بودیم و کلا بهمون خیلی خوش میگذشت. من و مسئول بهداشت که هم اتاقی ایم و مسئول تغذیه که اتاقش کنار مهد کودکه منم ظهرا اگه میشد یه ۱۰ دقیقه زودتر میرفتم پایین پیش دوستم. اما حالا اون دوست تغذیه یه مدت خیلی به ما محل نمیده نمیاد چایی بخوره ماهم بریم اتاقش خیلی تحویلمون نمیگیره کلا مثلا خیلی کار داره و اینا ما هم اولا خیلی به روی خودمون نمیاوردیم بعد کم کم دیدیم نه بابا قضیه جدیه! حالا من دارم رو خودم کار میکنم جایی که حوصلتو ندارن نرو! چرا زودتر بری پایین ۵ دقیقه در و دیوار نگاه کنی اون سرش تو سبستمش باشه؟ یا هی تو بگی چه خبر؟ اون بگه سلامتی؟

امروز با اینکه هم اتاقی ام نبود و تنها بودم هرچند خیلی سرم شلوغ بود ولی اخر وقت آزاد بودم ولی نرفتم و دارم این متن مینویسم

یه مساله دیگه داداش این دوست تو قیافه معرفی شد به خواهرشوهر کوچیکه من واسه ازدواج. اولش ما معرفیشون کردیم و یه بارم اسباب دیدار مهیا شد و دیگه من از بقبش خبر ندارم گفتم خودشون میدونن یه سه ماهی گذشت و باهم در ارتباط بودن انگار . دوست گرامی چند روز پیش گفت انگار اوکی ان و خواهر شوهرت به خانوادش گفته، دوست من و خانوادش کلا از این مدلای همه چیو مخفی نگه دار هستن. از این مدلا که من نیستم البته باز اون گفت که اوکی شدن. دیشب که رفتیم خونه مادرشوهرم باز کسی چیزی به ما نگفت من فکر کردم حداقل ازم میپرسن این که به دختر ما معرفی کردی چجور آدمیه؟ خانوادش چطور؟ خلاصه که خانواده شوهرم از همین مدلای همه چیو مخفی نگه دارن ان. ولی دیگه این مورد فکر نمیکردم به روی خودشون نیارن. خلاصه که تنهایی امروز و ناراحتی های یه ذره ذره شد این پست!!!!

284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 144 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:06