۳۲۹. خواب بعدازظهر

ساخت وبلاگ

امروز اینقد حالم خوش بود. اینقد کارامو روبه راه کرده بودم یه روز عالی.. ۴ روز پیش بارون شروع شد و تا امروز ظهر یه کله بارید چه هواییی چه بارونی، بعد از ۴ روز آفتاب شد بازم چه هوایی.‌‌ کلا همه چی فوقالعاده.

مثل همیشه ظهر رفتیم بخوابیم همسر شروع کر به اذیت کردن من نذاره بخوابم. گفتم من خیلی خوابم میاد اذیت نکن. اقا هی منو غلغلک داد. پتو رو کشید. تکونم داد یه ذوقی هم میکرد واسه خودش میگفت من هرروز باید تو رو اذیت کنم. هی گفتم نکن هی گفتم نکن. دیگه شورشو که درآورد سرش داد زدم بسه دیگه. پتو رو پرت کردم اونور. تازه فهمید چه گندی زده ساکت شد رفت اونور. اعصابمو خورد کرد. خوابم پرید یه کم گوشی برداشتم کار کردم چشمام خسته شد. دوباره سعی کردم بخوابم داشت خوابم میبرد گوشیم زنگ خورد hospital.. کلا هروقت این اسمو رو گوشیم میبینم شوک بهم وارد میشه چون بدترین اتفاقا میاد تو ذهنم. حالا کی بود مسئول کارگزینی، چی میگفت؟؟؟ میگه من یه مانومتر میخوام امانت(همین درجه های رو کپسول ها) داری به من بدی؟ حرصم دراومده بود. میگم نه هر بخشی برای خودش داره و انباردار هم خودش داره، چیزی نیست که من واسه خودم داشته باشم امانت بدم!!!! تو دلم گفتم یعنی تو اینقد نمیدونی؟ مرتیکه تو بیمارستان جواب سلام نمیده(چندین بار پیش اومده) حالا ساعت ۳ ظهر واسه کار شخصیش از بیمارستان به من زنگ زدی که چی؟ فردا میرم مرکز تلفن دعوا ،وقت و بی وقت شماره منو واسه مسخره بازی اینا چرا میگیره؟

حالا یه تپش قلب و سردردی گرفتم که نگو. خواب که هیچ قلبم اینقد تند میزنه داره از جاش میاد بیرون :(

284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 137 تاريخ : سه شنبه 14 دی 1395 ساعت: 4:25