302. ذوقم کور شد :/

ساخت وبلاگ

دیشب رفتیم خونه مادرشوهر اینا کلی بهمون خوش گذشت. خیلی حرف زدیم گفتیم و خندیدیم منم پیشنهاد تولد دادم و همه چقد خوشحال شدن مخصوصا پدرشوهر و مادرشوهر. هرچی گفتن کیک دیگه خودمون میگیریم گفتم نه من دوست دارم امسال خودم بگیرم.حالا خواهرشوهر بزرگه این ترم کلا 4 واحد داره. کلاساش هم سه شنبه هاست.کل این ترمم فقط 1 بار رفته، یه روزه رفته و اومده. نگو این هفته تصمیم گرفته بره بمونه.خب ماهم فکر کردیم دیدیم تا اون بیاد دوباره کوچیکی میره 2هفته دیگه میاد که اربعین. بعدشم تولدش این هفته است. همسر گفت پس 5 شنبه حتما بیاین! یک دفعه خواهر محترمش لحنش عوض شد و با یه حالت بدی گفت: آره حتما برین. چه من باشم چه نباشم! اصلا کاری به من ندارین!

حالم گرفته شد شدید! هیچکس چیزی نگفت فقط خجالت تو چهره مادرشوهرم دیدم :( همسر خیلی منطقی بهش گفت چرا به خودت میگیری من میگم 5 شنبه بیاین خونه ما. تولد فهیمه هم این هفته است. کسی با تو دعوا نداره!

خودش فهمید چه گندی زده سریع سعی کرد خوش اخلاق باشه و به روی خودش نیاره خیلی هم سعی کرد هی به ما نگاه کنه و حرف بزنه. ولی من حالم گرفته شد همه ذوقم واسه تولد گرفتن کور شد. خداروشکر سرپا وایساده بودیم واسه خداحافظی و بعدش اومدیم. وگرنه تحمل کردنشون سخت بود!

284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 161 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:47