305. تولد تولد

ساخت وبلاگ
پنج شنبه شب مراسم تولد به خوبی و خوشی برگزار شد.به هممون خیلی خوش گذشت. خواهرشوهر کوچیکه هم با اینکه دیگه میدونست تولدشه ولی بازم خیلی سورپرایز شد و بهش خوش گذشت... اول خیلی واسه کیکش ذوق کرد چون اسم شناسنامشو روش نوشته بودن (پیشنهاد من بود) و بعدم برای ظاهر کیکش که به رشتش که تربیت بدنی میاد . اینم عکس کیک (اون پاها رو به بزرگی خودتون ببخشید) بعدم هدیه های منو خیلی دوست داشت . بقیه بهش پول دادن. اینم عکس هنرهای من که دو هفته بود درگیرشون بودم befor & after در کل شب خوبی بود و بهمون خوش گذشت.
این همه بد خواهرشوهر بزرگه رو مینویسم، خوبیشم بنویسم دیگه نه؟ مادرشوهر طبق معمول شروع کرد بچه بچه بچه بچه ...... تولد بچتون، تولد بچتون ، تولد بچتون.... گفتم تولد بچه ما هر کی بیاد باید یه بچه بگیره دستش بیاد وگرنه چه فاییده ای داره؟ گفت تو حالا بیار من میخوام این دوتارو بعد از صفر بفرستم برن بعدم زود برامون بچه بیارن(اشاره به خواهر شوهر بزرگه و برادر شوهر) خواهر شوهر خیلی عادی گفت خب اصلا ما ازدواج کنیم شاید نخوایم بچه بیاریم. شاید اصلا خدا نداد. هرکس زندگی خودشو داره. تو نباید هی بگی بچه بیارین. و اینطوری دیگه مادرشوهر خیلی کمتر گفت بچه بچه بچه و ما هم خدایی از حرف خواهرشوهر کیف کردیم. دستش درد نکنه!
ولی من خیلی خسته شدم چون کلا دست تنها بودم تو همه کارا حتی بادکردن بادکنک ها! همسرم سرش شلوغ بود 1 ساعت قبل از مهمونا اومد.
رژیم نوشت: امروز روز وزن کشی بود ولی چون من 5 شنبه و جمعه رعایت نکرده بودم خودمو وزن نکردم که نخوره تو ذوقم. ولی وسط هفته گذشته یه روز دیالیز کار داشتم  وزن کردم خودمو 60 بودم :) تا سه شنبه صبر میکنم بعد خودمو وزن میکنم.
دیروز یه بادکنک گذاشتم زیر لباسم ببینم حامله بشم چه شکلی میشم. خیلی زشت شدم!!همسر که یه جوری بدی نگام کرد مخلوط این حسا تو چشماش بود. چه زن زشت و دیوونه ای!

284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 170 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 23:47