290. با شنبه ترین حالت امروز چه کنم!!!

ساخت وبلاگ

دیروز این بیت خوندم " با شنبه ترین حالت فردا چه کنم!" امروز صبح تحریفش کردم :)

خداروشکر به سلامتی رفتیم و برگشتیم. اینقد همه چی هول هولی بود که اصلا نفهمیدم چی شد؟ کی رفتیم؟ کی دیدیم؟ چیکار کردیم؟

این قدر با عجله وسایل جمع کردیم که من یادم رفته بود واسه خودم شلوار بردارم. یعنی با همون شلوار که یکشنبه سرکار پوشیده بودم بعدم 10 ساعت تو راه بودم بقیه روزا هم سرکردم :/ البته منظورم فقط بیرون رفتن هاست. اونجا هم خوب بود بیشتر از عید همه رو دیدم. انگار تاسوعا عاشورا واسه دید و بازدید بهتره!بعد از چند سال واسه نذری داییم بودم و کلی حلیم هم زدم. بماند از بس به همه گفتم چرا حامله نیستم تصمیم گرفتم با کل فامیلمون قطع رابطه کنم. آقا شاید یکی بچه دار نمیشه چرا اینقدر همه میپرسن؟ خب زشته!!

تاسوعا خوب بود! عاشورا برادرمون فرمودن بیاین بریم یه جا تعزیه خیلی حرفه ایه، نور پردازی داره، صدا گذاری داره، خیمه آتش میزنن و از این حرفا! همسر که نیومد ولی ما رفتیم.شمر فامیل عروسمون بود زنگ زدن بهش گفت بین 6 تا 6 و ربع شروع میشه. کلا هم ربع ساعته!

آقا ما سر ساعت رفتیم دیدیم شمر مورد نظر با لباس مبدل و گوشی اپل به دست داره واسه خودش قدم میزنه :/ گفت تازه میخوام برم نماز بخونم! و ما فهمیدیم که معطلیم. فکر کنین تو یه جمعیت واقعا زیاد ما بیکار وایساده بودیم منم همش تو دلم میگفتم آدم مگه مریض خب میشینه تو خونش! مدامم اعلام میکردن از جمعیت معذرت میخوایم تا چند لحظه دیگه شروع میشه ولی نمیشد. یه لحظه حس کردم دیگه نمیتونم نفس بکشم. 1 هزارم اتفاقی که تو منا افتاده حس کردم ! ساعت نگاه کردم دیدم ده دقیقه به 8 به مامانم و عروسمون گفتم من دیگه نمیتونم تحمل کنم و گریه کردم :( اونا هم بنده خداها ترسیدن گفتن پاشیم بریم. میخواستن برام آب بگیرن... من گفتم تا 8 وایسیم اگه شروع نشد میریم. که دیگه انگار ترسیدن شروع کردن. ولی خب خیلی بیمزه و بیشتر خنده دار بود. اسباشون پارسال رم کردن امسال فقط نشونشون دادن به ما و برای مسائل ایمنی خیمه ای هم آتش نزدن کلا هم تعزیه اش خیلی بیمزه بود. گفتم دفعه اول و آخرم باشه میام اینجور جاها..

از همسر جانم فقط یه چشمه از کاراشو تعریف میکنم دیگه خودتون تا تهشو برین!همون روز اول فهمید تو اینستاگرام من زوم میشه ولی مال اون نمیشه خب مدل گوشیا عین همه. همسرم خوراک اینجور دلیلا واسه اعصاب خوردی و همش درگیرگوشی بودن.یه شب با زیرپوش اومده نشسته پیش داداش و زن داداشم :/ کلا هم سرش تو گوشی حوصله هم نداره.بعدم بدون هیچ حرفی رفته تو اتاق و چراغ خاموش کرده :/ نیم ساعت بعد رفتم دیدم سرش تو گوشی میگم پاشو دارن میرن.عکس العملی نمیبینم. دوباره میگم دارن میرن بیا خداحافظی کن! زیر لب غر میزنه و با حرص بلند میشه میاد.

خیلی طولانی نوشتم. بقیش باشه طی روزهای آینده :) نوشتن همین پست هم 12 ساعت طول کشید قرار بود صبح زود بذارمش شد الان :(

خلاصش اینه که خیلی بهم نچسبید!



284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 162 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 14:25