416. اسباب کشی

ساخت وبلاگ

بالاخره تموم شد این اسباب کشی، دست مامانم درد نکنه ۱ هفته اومد کمکم. اگه نبود نمیدونستم باید چیکار میکردیم من که با این شکمم خم هم نمیتونم بشم . بنده خدا تمام کارا رو کرد.من خودم تو هفته قبل وسیله ها رو جمع کرده بودم کم کم‌‌ . ولی باز یه عالمه کرد از تمیز کردن خونه و کمک تو آوردن و چیدن و هزارتا کار دیگه رو برام انجام داد.

خانواده شوهرم که سنگ تمام گذاشتن برامون‌ کلا یه ۱ ساعت مادرشوهرم اومده مثلا کمک اونم از بس شوهرم زنگ زده که حالا یه سر بیا. هی که میگفت پام درد میکنه و عروسی دعوتیم و خسته ام و دیروز از اصفهان اومدم‌. روز اسباب کشی هم ساعت یه ربع به چهار اومده که دیگه همه چی چیده شده و آماده شده حتی فرش ها پهن شده و همه چی سر جاشه. من داشتم لباسای تو خونه ایمونو میچیدم تو کشو :/ میگه ۱ کاری بدین من انجام بدم. تو دلم گفتم شما از صبح میدونستی اسباب کشی میومدی یا حداقل کارش یه قابلمه غذا میاوردی. وقتی خودتون کوه توقع هستین که سر یه تیکه کیک همه حرمتا رو از بین میبرین الان چطور اینقدر بیخیالید اونم من که اینجا تنهام و حامله هم هستم. ولی از یه جهت بهتر بعدا منتش سرم نیست دیگه‌. 

بنده خدا همسر خیلییییی خسته شد. نمیتونستمم کمکش بدم بیشتر ناراحت بودم. ولی خب خداروشکر همه چی به خیر و خوشی تموم شد. تلفات وسیله ای و جانی نداشتیم الان همه چی سر جاشه. خونه تمیز و برق میزنه. تمام پرده ها کنار و خونه پر از نور و آفتاب. صبح زود همسر مامانم برد اصفهان به پروازش برسه. الانم که اومده رفته بخوابه از این خوابا که بعد از انجام یه کار سخت خیلی میچسبه. 

فعلا گازمون وصل نیست واسه همین رو پیک نیک و پلوپز و اینجور چیزا غذا درست میکنم. واسه حمومم بقچه مونو برمیداریم میریم خونه قبلی ان شالله اینم دو سه روزه وصل بشه و دیگه تمام. از فردا با انرژی باید برم سرکار. آزمایش گلوکزمم ندادم هنوز

284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 165 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 6:16