۴۲۰. قبل از دنیا اومدن

ساخت وبلاگ

روزهای انتظار واسه من خیلی طولانی شدن، گرمی هوا و دست و پاهای ورم کرده، تنگی نفس و سنگینی ۲۰ کیلویی من همه باعث شده بود من روزای آخر خیلی خسته بشم. روزی ۱ ساعت پیاده روی داشتم و چند سری ورزش میکردم و تا آخر ۳۹ هفتگی رفتم سرکار. مامان از ۳۸ هفتگی ام اومد پیشم و همگی منتظر بودیم. بابامم حوصلش سر رفته بود اونم اومد. حالا اون بنده خداها اینجا خیلی راحت نبودن منم خسته، دختر ماهم تنبل....دنیا نمیومد. هرشب که میخوابیدم میگفتم فردا حتما با درد بیدار میشم. بازم هیچی به هیچی اصلا دریغ از کوچکترین نشونه ای از زایمان.. گذشت تا ۴۰ هفتگی منم تموم شد و رفتم تو هفته ۴۱. دیگه هرروز شده بود کار من برم بیمارستان التماس دکتر زنان که تورو خدا منو بخوابونین.اونا هم میگفتن نه صبر کن هروقت خودش بیاد. زنگ زدم دکتر خودم اصفهان گفت بیا ماهم وسیله های فسقل جمع کردیم و خوشحال رفتیم اصفهان ولی اونم گفت الان که همه چی خوبه صبر کن تا خودش بیاد. آخه وقتی یه بچه سالم و رسیده است چرا باید الکی اون تو بمونه بیارینش بیرون دیگه!

284. خواب موندم...
ما را در سایت 284. خواب موندم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8khanummohandese بازدید : 149 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 6:16